دلم تنگ است برای در کنارت بودن
دلم تنگ است برای خیره شدن در چشمانت
نازنینم نمیدانی که شبها تا سحر به یاد روزهایی که در کنار هم
بودیم
و درد دل میکردیم اشک میریزم
نمیدانی که دیداری دوباره در وجودم آتش عشقت را برانگیخته
کرده است
نمیدانی چندین برابر از قبل به قلب مهربان و عاشقت وابسته
شده ام
و باری دیگر عهد سوختن و ماندن را به تو دادم
هنوز رنگ چشمانت در خاطرم مانده و زنگ صدایت در گوشم
زمزمه میکند
انتظار به پایان رسید و تو را از نزدیک تماشا کردم
و به محبتت آمیخته شدم
ای پاکترین احساس به یادت آنقدر از اعماق وجود اشک خواهم
ریخت
تا تو را دوباره ببینم و تو را باری دیگر در آغوش بکشم
و باری دیگر دستان گرمت را بفشارم و با همان دستها صورتم را
نوازش دهی