شیطان که رانده گشت یک خطا بیشتر نکرد ............... خود را برای سجده به آدم رضا نکرد
بوی عیدی ...
بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی دودی
وسط سفرهء نو
بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکهء عیدی از شمردن زیاد
بوی
اسکناس تا نخوردهء لای کتاب
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگی مو در میکنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور
برق
کفش جفتشده تو گنجهها
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه
بوی
گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی
جوی لاجوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
سرت رو بذار رو شونه هام خوابت بگیره
بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره گریه ام می گیره
بذار رو سینه ام سرت رو چشم های خیسو ترت رو
بذار تا سیر نگات کنم بو بکشم پیرهنت رو
بغل کن و بچسب بهم بکش دوباره دست بهم
جز تو کسی رو ندارم نزدیک تر از نفس بهم
سرت رو بذار رو شونه هام خوابت بگیره
بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره
وقتی چشات خوابش میاد آدم غم هاش یادش
یه حالتی تو چشماته که عشق خودش باهاش میاد
وقتی چشات خوابش میاد آدم غم هاش یادش
یه حالتی تو چشماته که عشق خودش باهاش میاد
سرت رو بذار رو شونه هام خوابت بگیره
بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
غریبه نمی دونم توکی هستی
غریبه تو سکوتمو شکستی
کبوتروار در باغ سکوتم
از این شاخه به اون شاخه نشستی
از غصه نترسیدی
برام زدی و رقصیدی
از غصه دلم خون بود
برام خوندی و خندیدی
تو باغ سکوت من
برام هزارتا گل دادی
از غصه رهام کردی
گفتی دیگه آزادی
ازدنیا دلم خون بود
که اون چشم تو پیدا شد
همون دنیای بی ارزش
برام یک دفعه دنیا شد
تو رنگ صدات جونه
پر از دوا ودرمونه
آهنگشو می شناسم
دلم همیشه می خونه ..
طوماری از دل نوشته هایم را در صندوقی می ریزم
و بر روی شانه هایم حمل
می کنم
می خوام به کنار رودخانه روم
به دور از آشوب شهر
بنشیم و
تمام دلنوشته هایم را مرور کنم
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم ،
گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم ،
گاه یک نگاه آنچنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند ،
گاه یک عشق آنقدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم
ی اشک ، گرم و آرام ببار بر گونه بیمار من ، ای غم ، تو هم لذت ببر از این همه آزار من
حالا که امید بودن تو در کنارم داره میمیره منم و گریه ممتد نصف شب و دلم میگیره حالا که نیستی و بغض گلومو گرفته چه جوری بشکنمش بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی اونقده دلگیره که داره از غصه میمیره عذابم میده این جای خالی زجرم میده این خاطراتو فکرم بی تو داغون و خستست کاش یره از یادم اون صداتو منم و این جای خالی که بی تو هیچ وقت پر نمیشه منم و این عکس کهنه که از گریم دلخور نمیشه منم و این حال و روزی که بی تو تعریفی نداره منم و این جسم تو خالی که بی تو هی کم میاره عذابم میده این جای خالی زجرم میده این خاطراتو فکرم بی تو داغون و خستست کاش یره از یادم اون صداتو