از دسـتــــــــَــــم رفـتی ...
..... کـاش !!
از دلـــــــَـــــم هم می رفتی..
دلتنگی این روزهای من پر از فراموشی خاطرات شده
گاهی اوقات دلم تنگ میشه ولی سعی میکنم همین دلتنگی هم فراموش کنم
چون دیگه این دلتنگی هام برام معنا و مفهومی نداره
شدم یه موجود سرد و بی روح و خسته از دوستت دارم های دروغی
الان که این چیزا نیست راحتم خیلی راحت تر از قبل
ولی جای خالی قلب مهربونم رو کم دارم که ازم گرفتن
داستان من وتوازآنجاشروع شدکه پشت شیشه ی بی جان موبایل به هم جان دادیم!
،دست های هم راگرفتیم وگرمایش راحس کردیم...!
باصورتکها،همدیگررابوسیدیم وطمع لب هایمان راچشیدیم!
آهنگی راهم زمان گوش کردیم!
شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جانمی ماند!
امروز داستان برگشت...
آغوش هایمان واقعی،
بوسه هایمان حقیقی،
اماجداودلتنگ وبهونه گیروحساس_
پشت شیشه ی سردموبایل،
دلم لک زده برای یک صورتک بوسه!
لک زده برای یک آهنگ همزمان.
لک زده برای یک شب بخیر.
ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘــﻢ
بﻪ ﺧـﻮﺩ ﺑـﺎﺧﺘــﻢ،
ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾــﺮ ﻏﻠـﻂ ﻓﺮﺷﺘـﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺩم ﻧﻤــﺎ ﺑـﺎﺧﺘــﻢ . . .
ﺣـﺎﻝ ﮐـﻪ ﺣﻤﺎﻗﺘــ ﻫﺎﯾــﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻤــﺎﺭم
ﺁﺭﺍم . . .
ﺁﺭﺍم . . .
ﺍﯾـﻦ ﺟﻤـﻠﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻨــﻢ ﻃﻨﯿــﻦ ﺍﻧـﺪﺍﺯ ﻣﯽ ﺷـﻮﺩ
ﺳﻨـﮕـ ﺑــﺎﺵ
ﺗــﺎ
ﺳﻨـﮕﺴــﺎﺭ ﻧﺸــﻮﯼ ....