((به دلتنگی عادت می کنم وقتی می دانم .......بودنت با نبودنت یکی است........))
من اشکامو به تو دادم / اما دیدم چشمای تو خوابن
قبر ساختم از اتاقم / نفسم حبس شد / بدنم سرد شد/ ولی روحمو گرم نگه داشتم رو اجاق دلم
من همیشه بازنده بودم توی بازی سرنوشت / ولی همیشه جلو رفتم توی راهم واسه عشق
این دنیا با من بد بود / تاسم عددش کم بود / هنوز نباختم این قمار رو نه نه
چون هنوزم باور دارم که دوسم داری
بی خبری بی پایان ترین خبری است که
از تو می رسد این روزها....
تنها باشی ؛ جمعه باشد ، غروب باشد ! باران هم ببارد ....
احساس میکنی تنها ترین آدم دنیا هستی ... !!!
نه اینکه زانو زده باشم ... نــــــــــــــه !... دلتنگی سنگین است !... فقط همینــ ...
از چشمان چه کسی جاری می شود ،
و آخرین سیاه پوش که مرا فراموش می سپارد
چه کسی خواهد بود تا قبل از مرگم جانم را فدایش کنم.
گاهی زندگی عجیب بوی نا امیدی میدهد,
بوی نفرت, انزجار, درد, تنهایی,
الان از همون گاهی هاست,
دلم برای کسی تنگ شده,
کسی که اندوهم را بخواند و وسعت تنهاییم را درک کند,
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا
بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست
تا بدانی نبودنت آزارم میدهد,
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنی ست
و عریان که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد,
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است
و پر شیار,لمس کن لحظه هایم را...
تویی که میدانی من چگونه عاشقت هستم
و لمس کن این باتو نبودن ها را لمس کن ...
دوستت دارم ای بهترین بهانه...