این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!
این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!
چند تا عکس یادگاری ... با یه بغض و چندتا نامه
چند تا آهنگ قدیمی ... که همه دلخوشیامه
آینه ای که روبه رومه ... غرقه تو بهته یه تصویر
بارونای پشت شیشه ... من و تنهایی و تقدیر
دست من نیست ، نفسم ، از عطر تو کلافه میشه
لحظه ای که ، حسی از تو ، به دلم اضافه میشه
باورم نمیشه اما ... این تویی که داره میره
خیره میمونم به چشمات ... حتی گریم نمیگیره
چشمای مونده به راهو ... شبه تنهایی و آه و ... یه دل بی سر پناه و ... من و خونه
ساعت های غرقه خواب و ... این منه بی تو خراب و ... یادت هرگز نمیمونه
دست من نیست ، نفسم ، از عطر تو کلافه میشه
لحظه ای که ، حسی از تو ، به دلم اضافه میشه
باورم نمیشه اما ... این تویی که داره میره
دلگیرم
از دنیآ و
روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته
ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
...
منی که خنده
هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست
برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم
نکن...
"ســـاده" کـه بـاشـی ؛
زود "حــل" مـیشـوی ،
مـــیروند ســر وقـت
"مـــسالـه" بــعــدی ... !!
نوشتـــــــه هـ ـایم را
مـی خوانیــــــ و
می گـــــویی چه زیبــــــا....
راســــــــــــتی!!!
درد هایـــــ آدم هـــــــا زیـبایی دارد؟!
بچه تر که بودیم ، مردها را به بازی نمی گرفتیم؛
مردها مرد بودند و نامرد ها نامرد .
هم قرار داشتیم و هم غرور ؛ قدمان که بلند تر شد ، سقف دلمان کوتاه تر شد .
هوس گٌر گرفت و تازه دلیلی برای بازی پیدا شده بود .
بازی که تمام شد ؛ نه قراری ماند ، نه غروری .