من دلم بازهم شکست ازفرط نامردی ودرد
من دلم بازهم خرید غصه زیک نامرد بد
من به تاکی بایداین نامردی ،بینم پس زدل
من مگر دارم زنامردان عالم،خشم به دل
من دگر باره کمی افسرده ودل خسته ام
من به دامان کدامین، دوست خوب بگسسته ام
من به دنبال تب وتاب تمام مستی ام
من به تنهایی چرا یک سویه دراین هستی ام
من زناپاکان دوستی یا رفاقت بازهم خم گشته ام
من دراین دنیای کوچک مات ومبهوت گشته ام
من به نامردی دگر دل بسته ام
من همانم که تمام عمر را بس زنامردان عالم خسته ام
من زصبح وشب ندیدم به دورم، خیرزاین لشکررفیق
من چگونه مانده ام درزندگی با لشگری ازنارفیق
من به خود حسرت خورم کز معرفت
من که دیدم دردلم دهها و صد بی معرفت
من به درگاه خدا خواهم که نابودش کند
من همیشه خواهم از این دل دگر دورش کند