دیشب خوابت و دیدم ..
از دیدنت اینقدر شکه شدم که زبونم بند اومده بود .
رفتی ..
اینقدر دنبالت دویدم که نگو .
گمت کردم
تو راه پله هایه پیچ در پیچ ..
بعد از کلی زمان دوباره پیدات کردم .
باهات حرف زدم ...
حرف زدی باهام ...
از اونم شکه شدم ...
منو نمیشناختی ...
موهات و بلند کرده بودی عجیب شده بودی ...
نمی خواستم از خواب بلند شم . فقط نگات می کردم .حتی جرعت نکردم بهت دست بزنم . مثل یه شیشه شکننده می موندی واسم .
"نزدیک
بودی ولی دور خیلی وقت بود ندیده بودمت دلم برات خیلی تنگ شده بود مثل
اینکه یادم رفته بود . خیلی وقت می شه ندیدمت ولی این دلیل نمی شه بگم
نیستی دلم واست خیلی تنگ شده خیلی ... "
. وبلاگ جالبی داری . به من هم یه سر بزن بهت بد نمیگذره . نظر هم یادت نره .مرسی