گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورم رو بهم میزنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش
گریه نمی کنه ، قدم میزنه
گریه نمیکنم ، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست،نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه ام که
یکهو میون زندگی افتاده ام
یه ماجرای تلخ ناگزیرم
یه کهکشونم ولی بی ستاره
یه قهوه که هر چی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب رو داره