گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

فراموشم کن ...

فراموشم کن ...

سر فصل ،

بسر امد ...

مانند غروب

دلنشین خورشید ...

در پس روزی

زیبا و  طولانی

رفتن آفتاب

به مانند حکمی

اجرا میشود و

انتظار برای طلوعی دیگر

شروعی دوباره می یابد ...

بودنم ،

شاید ارمغانی نداشت ،

جز مزاحمتی همیشگی ...

گفتم که :

میگویم گفتنیها را

و بعد به انتظار طلوعی دیگر ،

شاید در اسمانی دیگر ،

و در افقی دیگر ...

میدانی که

سرفصل بسر امد ،

آمدم ،

بودم ،

گفتم ،

رفتم ...

خاطره ای شاید ماند ،

مانند ردپایی بر

ساحلی طوفانی

که با هر موج خشمگینی

میرود از یاد و

دوباره با قدمی دیگر

حک میشود بر سینه کش راه ...

فراموشم کن ،

حال بنگر ،

به طلوعی دیگر ...

آنجا نام دیگری ،

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه 1390/05/08 ساعت 01:00 http://dey.blogsky.com

خیلی خوب و زیبا بود .
یکم امید خوب نیست ؟

tank3

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد