گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

قاصدک خوش خبرم

مرا فراموش نکن! من همان پروانه ی رنگارنگم که صبح زود روی شانهایت می نشستم و نام یکایک گلهای زیبایی را به تو می گفتم، من همان کوچه ی باریکم که عصرهای تابستان از ان می گذشتی تا به خیابانی که به سوی ارزوهایت می شتافت برسی، من همان شاخه ی نازک و پیچ در پیچ انگورم که سالها در حیاط خانه ات زندگی کرده ام و درختان و نسیم و پرندگان از دیدنم مست می شدند.

مرا فراموش نکن! من همان دفترچه صدبرگم که روز بارانی قلب مهربان خود را بر اولین برگم نقاشی کردی و پنجشنبه ها محزون ترین شعر خود را بر سطرهای سپیدم می نوشتی، من همان پنجره چوبی سبزم که هر وقت دلت می گرفت در کنارم می ایستادی و افقهای روشن فردا را تماشا می کردی و بر سر گنجشکان رهگذر گل می ریختی،من همان ایینه ی نقره ای ام که هر روز با ماه و خورشید به دیدارم می امدی.

مرا فراموش نکن! من همان قاصدک خوش خبرم که هر بهار از باغستانهای دور خودم را به تو می رساندم تا در اغوشت ارام بگیرم، همان احساس پر شور خواستن اواز گرم و شنیدنی دوست! و نگاهی جذاب که از همه ی شعرها گویاتر و از همه ی اهنگ ها زیبا تر!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد