قویی غریب و تنها از آن نگاه جاری است
پنهان نمی توان کرد آن روی خوب محبوب
از اشک چشم یعقوب پیوسته آه جاری است
حتی برادرانش در خواب هم ندیدند
رویای باور او در عمق چاه جاری است
آیینه چون خطا کرد لرزید جان زندان
بار دگر تبسم از اشتباه جاری است
دیوانه شد زلیخا تا دید قصر چشمت
تقدیر نا نوشته بر حکم شاه جاری است