راضی شدی از عشق شرربار بسوزی
هفتادو دو جا ٬جای هوادار بسوزی
اینسان که تو راهی شده ای ٬راه همین است
در کوفه غریبانه و بی یار بسوزی
جمعی که به شوق تو کمی هلهله کردند
عهدی نشکستند٬که تو بسیار بسوزی
با سنگ کلوخ وغم تنهایی وغربت
در سایه دل سنگی دیوار بسوزی
گفتم که دگر زخم تنت چاره ندارد
بی پرده سخن گفتی وبر دار بسوزی
سی روز تو بر داری و دروازه این شهر
مبهوت تو گشته ٬ که به دیدار بسوزی
وقتی که غزل های تو از دل به لب آمد
آتش شده خسته ٬که غزل وار بسوزی