گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

باز گویم که نگویم

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

که مرا صد گله باشد که به درمان نرسد
از من سوخته دل در دل خود یاد کنید

مشتری در هوس عیش نگاهم می کرد
تا که از آن نگهش جنت شداد کنید

می شود گفت که مرگ است و سراغم آمد
روز هجرم ز حصار قفسم داد کنید

آن صدف را که به یادش لب خود باز بکرد
طفل نا خواسته شد شرم که از باد کنید

باز گویم که نگویم سرم از دست برفت
این چه سریست که سرها همه ازداد کنید

شاید امروز همان پرده دیروز بود
که ز چشمان سحر پرده به در باز کنید

تو بیا آنکه نشان از تو ندارم در خواب
این چه کابوس حرامیست که غمباد کنید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد