لحظه ی دیدار در پیش رویم
تو را دیدم نشستی روبرویم
گره خورد نگاهت در نگاهم
و لبخندی بی اراده بر لبانم
نگاه آرام بر گوشه لغزید
چشم آرام در جستجوت چرخید
لحظه ها بگذشت و رفتم
بی قرار تجدید قرار گشتم
روز شماری روز دیدار کردم
گله از گذر زمان کردم
برسد باز لحظه ی تکرار
چشمم نگران باز این بار
نرم نرمک آرام دزدکانه
در جستجوت بودم کودکانه
دگر روز باز تو را دیدم
این بار بهتر و بسیار دیدم
نگاه ها زیر زیر و پنهان
چند کلامی و لحظه ی پایان
.....
.......
غم ببردی و باز هم
نمی دانم چه شود نمی دانم
در کار روزگار مانده ام
آشنا صدایت لرزاند دلم
راه یافته در وجودم شوق دیدار
یاد خاطرات و ترس تکرار
سلام دوست عزیز
مطالبت جالبه و البته خیلی دلگیر . سعی کردم از پیشینه ات اطلاعاتی به دست بیارم اما نشد . نمی دونم چند سالته ولی تو رو خدا اینقدر غصه نخور . برای نداشتن خودتو عذاب نده . برای داشته هات شکر کن . آرزوی روزهای خوب برات دارم . اگر امکانش هست خودتونو بیش تر برام معرفی کنید تا بهتر بشناسمتون . تشکر
ممنون که بهم سر زدی
چشم سعیمو میکنم ولی همیشه شکر گذار بودم وهستم
یا علی موفق باشی