مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه می دهی؟
میشود وقتی مینویسی
دست چپت! توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از دلتنگیت میمیرم
وقتی نیستی
میخواهم بدانم چی پوشیدهای
کجا نشسته ای
چه کار می کنی
و هزار چیز دیگر
تو بگو
چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم
تا بیایی؟
خندههای تو
کودکیام را به من میبخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دستهای تو
اعتمادی که به انسان دارم
...
چقدر از نداشتنت میترسمتغییر سخت است
تغییر خوب است
تغییر شهامت می خواهد
تغییر جسارت می خواهد
تغییر بازوان قوی می خواهد
بی خود نیست که بازوانم بیشتر اوقات دردناک است
چرا که تغییر سفت است
چرا که تغییر درد دارد
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
لحظه ای بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به اواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
به تو گفتم : حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چو کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ان شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !
تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم،
ما که بهم نمی رسیم بسه دیگه بذار برم،
کی گفته به جرم عشق و عاشقی
یه عمری پرپرت کنم،
کنج قفس چادر غم سرت کنم،
من نه قلندر شبم
نه قهرمان قصه هام،
نه بنده ی حلقه بگوش
نه ناجی فرشته هام.
فریادی برای نکشیدن
اشکی برای نریختن
عشقی برای جاری نشدن
دلی برای دچار نشدن
سکوتی برای نشکستن
لبی برای نبوسیدن
ترانهای برای نخواندن
شعری برای نسراییدن
نوری برای نتابیدن
دریچهای برای باز نشدن
بالی برای نپریدن
زبانی برای حرف نزدن
آتشی برای نیفروختن
خونی برای نریختن
بغضی برای نترکیدن
دردی برای درمان نشدن
گذشتهای برای یادنکردن
آیندهای برای ندیدن
حالی برای نشناختن
دستی برای نگرفتن
آغوشی برای آرام نگرفتن
چشمی برای ندیدن
نگاهی برای نخواندن
....
گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من این جمله که برای بیانش به چشم تو افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین ! وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز! زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم
هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم
حواست به منم باشه دارم جون میکنم بی تو
چه معصومانه هر لحظه معنا میکنم درد و
حواست به منم باشه هنوز درگیر احساسم
به جز تو حتی من گاهی خودم رو هم نمیشناسم
حواست به خدا باشه تو که اینقدر بی احساسی
تو که از من به جز اسمم نه میدونی نه میشناسی
حواست به منم باشه
خدایا از تو دلگیرم دارم ازغصه میمیرم
چرا قسمت همین بوده که محتاج و زمین گیرم
نه آغوشت و میبینم نه اجابت میکنی دردم
یه کاری کن من از اینجا به اغوش تو برگردم
یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه
حواست به منم باشه
خدایا زندگی اینجا کنار ادمها سخته
تو دنیا هر کی بدتر بود چرا بی درد و خوشبخته
خدایا کفر حرف من نذار لبهام به حرف واشه
برای رفتن از دنیا حواست به منم باشه
یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه
حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم
هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم
حواست به منم باشه
می خواستم بت بگم چقدر پریشونم دیدم خود خواهی دیدم نمی تونم تحمل می کنم بی تو به هر سختی به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی به شرطی بشنوم دنیات آرومه که دوسش داری از چشمات معلومه یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه که بیشتر از خودم قدرتو می دونه چکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم تو می خندی چه شیرینه گذشتن تازه می فهمم ...تازه می فهمم ...تازه می فهمم تورا می خوام تمام زندگیم اینه دارم میرم ته دیوونگیم اینه نمیرسه به تو حتی صدای من تو خوشبختی همین بسه برای من ...توخوشبختی همین بسه برای من
ما که به هم نمی رسیم.....بسه دیگه بذار برم.....
کی گفته بود به جرم عشقیه عمری پرپرت کنم؟.....
یه گوشه ای کنج قفس.....چادر غم سرت کنم.....
من نه قلندر میشمو.....نه قهرمان قصه ها.....
نه برده ی حلقه به گوش.....نه مثل اون فرشته ها.....
من عاشقم همینو بس!غصه نداره .....بی کسیم!
قشنگیه قسمت ماست!که ما به هم نمی رسیم