گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

موج ز خود رفته رفت ساحل افتاده ماند .

موج ز خود رفته رفت ساحل افتاده ماند .

این، تن فرسوده را،پای به دامن کشید؛

و آن سر آسوده را،سوی افق ها کشاند.

ساحل تنها، به درددر پی او ناله کرد:

«موج سبکبال من،بی خبر از حال من،

پای تو در بند نیست.بر سر دوشت، چو من،

کوه دماوند نیست.

«هستم اگر می روم» خوشتر ازین پند نیست .

بسته به زنجیر را لیک خوش آیند نیست.»

ناله خاموش او، در دلم آتش فکند 

رفتن؟ ماندن؟ کدام؟ ای دل اندیشمند؟

گفت:«به پایان راه، هر دو به هم می رسند»

عمر گذر کرده را غرق تماشام شدم:

سینه کشان همچو موج، راهی دریا شدم

هستم اگر میروم، گفتم و رفتم چو باد

تن، همه شوق و امید، جان همه آوا شدم

بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،

زآنهمه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم!

شوق در آمد ز پای، پای درآمد به سنگ

و آن نفس گرم تاز، در خم و پیچ درنگ؛

اکنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است!

موج ز خود رفته بود، ساحل افتاده است

چرا این قدر شبیه سنگها شده ام؟

خدایا چرا هیچ چراغی شبستان دلم را روشن نمیکند؟

چرا مرغان دریایی روی امواج صدای من بال نمیزنند؟

چرا میخک سپیدی در باغچه احساسم نمیروید؟

چرا این قدر شبیه سنگها شده ام؟

 

خدایا مرا در کوره راههای پر سنگلاخ نفس تنها مگذار

به فرشته ها بگو ماه را در کف بگیرند و تاریکی های روح مرا به روشنایی مبدل کنند .

به ستاره ها بگو ذره ای از اسمان را برایم معنا کنند.

خدایا چقدر پیوسته از تو گفتن را دوست دارم

خدایا اگر چه از تو دور مانده ام اما نخلستانها و نیستانها را دوست دارم و هیچ گاه بد خاکریزها رو نخواستم و علیه ابشارها حرفی نزدم در روز حشر مرا در نزد شقایقها شرمنده مخواه

خدایا دل سرد سیرم را همنشین خورشید های نا مکشوف کن چشمهایم را به سفری بی زوال ببر به دستهایم عدالت را بیاموز و به پاهایم صبر بده تا بی کفشی را تاب بیاورند.

خدایا چطور بر من خشم نمی گیری ؟ صبر تو کاسه صبر مرا لبریز کرد ، خشم تو در کجای این عالم خاکی پنهان شده ؟

خدایا ! یاد زیبایت را از خاطرم مگیر ..عشق عالم گیرت را از این بنده حقیرت دریغ نکن ..

خدایا ! شرمم می آید که مرا می خوانی و من رو بر می گردانم ..

خدایا ! شرمم می آید که پاکی را از یاد برده ام ..

خدایا ! شرمم می آید که عشق تو فراموشم شده ..

خدایا ! یادت را از خاطرم دور مکن..

می دانم که مستی ام و هشیاریم از اراده توست ، می دانم که خواب و بیداریم از اراده توست ..

مهری که بر گوش و چشمم زدی باز کن ..

دلم بسته تر از هر روز ، غرق در دنیای هوس ، عشق تو را به یاد نمی آورد ..

می دانم که اینجایی ، می دانم که دوستم داری ..

می دانم که نزدیک تری به من ، از خودم ...

خدایا پرده از رویم بردار تا عشقت وجودم را شعله ور کند..

دلم طاقت دوری از تو را ندارد ،

خدایا می دانم که مرا نگاه میکی ! توانم بده تا نگاهت کنم ..................


رویا