گرنقش دیوارم شوی
ازعشق بیمارم شوی
گل باشم وخارم شوی
هرگزنمی بخشم
تورا
توازاحساس من دوری
واسم تنهای عادت شد
شکستی قلبمو آخر
خیالت حالاراهت شد
ندونستی دوستت دارم
نفهمیدی تورومیخوام
مشکل منو تو این بودکه هیچ وقت باورم نداشتی،
هرگزباورم نداشتی،
دیگه حاظرنیستم بخاطر کسی که حتی یک لحظه باورم نداشته اون مقدارغرورکمی که واسم باقی مونده روبه پاش بریزم
منتظربرگشتنت هستم پری کوچولو
هر جا که دیدی دلت شکست آه منه
غم دنیا تو دلت نشست آه منه
اگه زندگیت خراب شد آه منه
خوشیهات همه عذاب شذ آه منه
اگه میگه ازت خسته اس آه منه
همه در ها به روت بسته اس آ منه
اگه میگه ازت سیره آه منه
اگه میخنده و میره آه منه
آه منه که داری بد میاری
آه منه که مثل ابر بهاری
آه منه هیچ کسی رو نداری
آه منه رفت اشکاتو ندید
آه منه یه دفه ازت برید
آه منه کارت به اینجا کشید
اگه از زندگی سیری آه منه
اگه از دست داری میری آه منه
اگه تو جوونی پیری آه منه
اگه عهدشو شکسته آه منه
آه آه آه منه...
هیچ کس نمی تواند تو را از رویاهای من بگیرد...
برایت می نویسم تا بدانی با ندیدنت هیچ چیز تمام نمی شود...
برایت می نویسم تا بدانی عاشقانه دوستت دارم.
دنیای من!هیچ کس نمی تواند تو را از لحظه های تنهایی من جدا کند.
می نویسمت...
می خوانمت...
و می دانمت تا بدانی تا همیشه آشنای دلم می مانی.
هیچ کس نمی تواند دنیای کوچک مرا از من بگیرد.
باز هم برایت می نویسم...
نوشتن چاره ی دلتنگی من است.
میدانم بی فایده است و تو هیچ وقت نوشته هایم را نمی خوانی
اما می نویسم تا همه بدانند با آن که برایت هیچ کس نبودم
ولی برایم همه کس بودی.... .
نگاه کن زیبای من...
هیچکس تو بدون تو باز هم هیچکس است
همان هیچی که امروز تهی تر از هر هیچ و پوچ است.
می نویسم...
هر بار که روی از من برمی گردانی...
نه خسته نمی شوم...
برایت عاشقانه تر می نویسم
و شاید خدایی که از آن بالا بی رحمانه نگاهم می کند
روزی دلش برای بی کسی هایم بسوزد!!!
هیچ کس نفهمید که من از دوری تو چه می کشم...
هیچ کس دلیل گریه هایم را نفهمید
و باز هم خدا این وسط خاموش ماند... .
هیچ وقت تو را از رویاهایم خط نمی زنم زیبای من.... .... ....
(روزگار غریبیست نازنین)...!!!!!
گریه غرورم رو به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش
گریه نمی کنه ، قدم می زنه
گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم
یک ماجرای تلخ ناگزیرم
یک کهکشونم ولی بی ستاره
یک قهوه که هرچی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب رو داره
اگر یکی باشه من رو بفهمه
براش غرورم رو به هم می زنم
گریه که سهله ، زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم می زنم
پس از رفتنت آرزوهایم را دفن خواهم کرد ...
دفتر خاطراتم را به آب خواهم انداخت ...
وقاب عکس اتاقم را پستوی زمان خواهم سپرد ..
.
نبودنت را باور خواهم کرد و
اجازه ی ورود هیچ نگاهی را
به آرزوهایم نخواهم داد ...
اما کاش قبل از رفتنت ...
به گنجشک های شهر سپرده
باشی برق انتظار را در
چشمانشان نگاه دارند...
شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد...
صدای پای تورا می شنوم
ولی از وجودت خبری نیست
حسرت خاطرات تو
دل شکسته ام را خورد می کند
صدای پای تو مرا به کهکشان ها می برد
به اقیانوس پر تلاطم قلبم
به اعماق وجودم می برد شعله بی فروغ دلم
با خاطرات تو کم تر و کمتر می شود