گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

یه روزی دست زمونه تورو از من میگیره

عشق من ناز نکن عمر ما پایان میگیره

یه روزی دست زمونه تورو از من میگیره


یه روزی دست زمونه تورو از من میگیره


وقتی تنها با تو بودن واسه من زندگیه


تورو دیدن تورو خواستن رو کی از من میگیره؟

عشق من قلب این عاشق با تو آروم میگیره





همه ناله های من از اون نگاهت دوریه

تورو دیدن تورو خواستن تورو هر جا میبینم
بیتو

 
عشق من همیشه تنها میمونم
 
عشق من عاشقتم خجالتم شهادته

همه حرفام به خدا از
عشق و از سخاوته

با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته

عشق من بیکسیو شبا تو پایان میگیره

همه رگهام از حرارت نگات جون میگیره


با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته


تو گمون کردی بری خاطره هاتم میمیره


روزای رفته برام رنگه سیاهی میگیره


اگه 100 بهارو پاییز واسه تو گریه کنم


نمیتونم که تورو همیشه از یاد ببرم


من همون عاشقتم که چشام بارونیه


همه ناله های من از اون نگاهت دوریه


با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته


من همون عاشقتم که چشام بارونیه


همه ناله های من از اون نگاهت دوریه


با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته

قربانی ات کردند و رفتند

ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند



کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند



در سایه های شب تو را تنها نوشتند



سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند



احساس پاکت را همه تکفیر کردند



محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند



هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند



در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند



زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد



مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند



حقیقت های پنهانی

یه حرفایی همیشه هست

که از عمق نگاه پیداست

از اون حرفای تلخی که

مثه شعر فروغ زیباست

از اون حرفها که یک عمر
به گوش ما شده ممنوع

از اون حرفهای بی پرده

شبیه شعری از شاملو

از اون حرفها که میترسیم

از اون حرفها که باید زد

از اون درد دلای خوب

از اون حرفهای خیلی بد

نگفتی و نمیگم ها

حقیقت های پنهانی

از اون حرفها که میدونم

از اون حرفها که میدونی

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم

منم مثل تو میدونم

تو این خونه نمیمونم

یه حرفهایی همیشه هست

که از درد توی سینه ست

مثل رپ خونی شاهین

پر از عشق پر از کینه ست

پر از نا گفته هایی که

خیال کردیم یکی دیگه

دلش طاقت نمیاره

همه حرفامون و میگه

میگه میگه . . .

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم

منم مثل تو میدونم

تو این خونه نمیمونم

نگفتی و نمیگم ها حقیقت های پنهونی

از اون حرفها که میدونم از اون حرفا که میدونی

یادمه قدیمهای

یادمه قدیمهای نه چندان دور وقتی دلت میگرفت دلدارت من بودم اما حالا نمی دونم دلدار جدیدت کیه
چرا بامن درد دل نمیکنی

خورشیــــدم، خانومــــم، من با تــــــــو آرومــــم

لبخند معصومت، دنیای آرومت

خورشید تو چشمات، قدرشو می دونم

مو های خرماییت، دستای مردادیت

شهریور لبهات قدرشو می دونم





خورشیــــدم، خانومــــم، من با تــــــــو آرومــــم

رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم

خورشیــــدم، خانومــــم، من با تــــــــو آرومــــم

دنیامی، رویامی، دستاتو می بوسم

زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی

چشماتو می بندی با لبخند می خوابی

تا وقتی اینجایی، این خونه پا برجاست

ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست


از هر فریبی

در من غم بیهودگیها می زند موج

در تو غرور از توان من فزونتر

در من نیازی می کشد پیوسته فریاد

در تو گریزی می گشاید هر زمان پر

***

ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست

ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت

ای کاش دست روز و شب با تار و پودش

از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت

***

اندیشه روز و شبم پیوسته این است

((‌من بر تو بستم دل ؟

دریغ از دل که بستم

افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم

در پای بتهائی که باید می شکستم

***

ای خاطرات روزهای گرم و شیرین

دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید

در این غروب سرد دردانگیز پائیز

با محنتی گنگ و غریبم واگذارید.

***

اینک دریغا آرزوی نقش بر آب

اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بر

در من،

غم بیهودگیها می زند موج

در تو،

غروری از توان من فزونتر

یادت هست

یادت هست روزی را که من با کوله باری از حقیقت آمدم سویت

به من گفتی دلت از دردهای کهنه لبریز است

و من گشتم پرستار دل تنگت

و یادت هست چندی بعد می گفتی

تو را دیگر نمی خواهم

تو هرگز اشکهایم را نمی دیدی

به قلب ساده و بی کینه و پاکم چه بی رحمانه خندیدی

برو با هرکه می خواهی،بخوان با هرکه می مانی

ولی نفرین من روزی تو را چون قاصدک بر باد خواهد داد

تو را هرگز نمی بخشم...

رفت در ظلمت

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم


 

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم


 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم


 

 

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید


 

 

باغ صد خاطره خندید


 

 

عطر صد خاطره پیچید


 

 

 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم


 

 

پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم 


 

 

 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

  


تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 

 من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام


 

 

بخت خندان و زمان رام

 


 خوشه ماه فرو ریخته در آب


 

 شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

 


شب و صحرا و گل و سنگ 

 

 همه دل داده به آواز شباهنگ

 یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

 

لحظه ای چند بر این آب نظر کن


 

 

آب آیینه عشق گذران است


 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است


 

باش فردا که دلت با دگران است


 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

 

 

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

 

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم


 

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد


 

چون کبوتر لب بام تو نشستم 


 

 تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم

 


 

بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم


 

 

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم


 

 

حذر از عشق ندانم


 

 

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم


 

 

اشکی از شاخه فرو ریخت


 

 

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت


 

اشک در چشم تو لرزید


 

ماه بر عشق تو خندید


 

 

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم


 

پای دردامن اندوه کشیدم


 

 

نگسستم نرمیدم

 

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

 

 

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم 

 

 

 نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

 

 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.