ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند
کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند
در سایه های شب تو را تنها نوشتند
سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند
احساس پاکت را همه تکفیر کردند
محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند
هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند
در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند
زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد
مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند
یه حرفایی همیشه هست
که از عمق نگاه پیداست
از اون حرفای تلخی که
مثه شعر فروغ زیباست
از اون حرفها که یک عمر
به گوش ما شده ممنوع
از اون حرفهای بی پرده
شبیه شعری از شاملو
از اون حرفها که میترسیم
از اون حرفها که باید زد
از اون درد دلای خوب
از اون حرفهای خیلی بد
نگفتی و نمیگم ها
حقیقت های پنهانی
از اون حرفها که میدونم
از اون حرفها که میدونی
به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم
تو این خونه نمیمونم
یه حرفهایی همیشه هست
که از درد توی سینه ست
مثل رپ خونی شاهین
پر از عشق پر از کینه ست
پر از نا گفته هایی که
خیال کردیم یکی دیگه
دلش طاقت نمیاره
همه حرفامون و میگه
میگه میگه . . .
به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم
تو این خونه نمیمونم
نگفتی و نمیگم ها حقیقت های پنهونی
از اون حرفها که میدونم از اون حرفا که میدونی
یادمه قدیمهای نه چندان دور وقتی دلت میگرفت دلدارت من بودم اما حالا نمی دونم دلدار جدیدت کیه
چرا بامن درد دل نمیکنی
لبخند معصومت، دنیای آرومت
خورشید تو چشمات، قدرشو می دونم
مو های خرماییت، دستای مردادیت
شهریور لبهات قدرشو می دونم
در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غرور از توان من فزونتر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
در تو گریزی می گشاید هر زمان پر
***
ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت
***
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
((من بر تو بستم دل ؟
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم
در پای بتهائی که باید می شکستم
***
ای خاطرات روزهای گرم و شیرین
دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید
در این غروب سرد دردانگیز پائیز
با محنتی گنگ و غریبم واگذارید.
***
اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بر
در من،
غم بیهودگیها می زند موج
در تو،
غروری از توان من فزونتر
یادت هست روزی را که من با کوله باری از حقیقت آمدم سویت
به من گفتی دلت از دردهای کهنه لبریز است
و من گشتم پرستار دل تنگت
و یادت هست چندی بعد می گفتی
تو را دیگر نمی خواهم
تو هرگز اشکهایم را نمی دیدی
به قلب ساده و بی کینه و پاکم چه بی رحمانه خندیدی
برو با هرکه می خواهی،بخوان با هرکه می مانی
ولی نفرین من روزی تو را چون قاصدک بر باد خواهد داد
تو را هرگز نمی بخشم...بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم