گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

به حباب لب یک رود قسم!!!!!!!!!!!!!!


" به درد هم اگر خوردیم قشنگ است*به شانه بار هم بردیم قشنگ است*دراین دنیاکه پایانش به مرگ است*به یادهماگربودیم قشنگ است* "


" می بوسم می گذارم کنار ، تمام ِ چیز هایی که ندارم را ،دست هایت را ، شانه هایت را ، عاشقی ات را ، همه را "


" خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت میگوید : کنارت هستم ای تنها و دل آرام می گیرد. "


" زندگی باید کرد...گاه با یک گل سرخ...گاه با یک دل تنگ...گاه باید روئید در پس این باران...گاه باید خندید بر غمی بی پایان "


" من تو را بیشتر از غرورم دوست داشتم و تو...غرورت را بیشتر از من...اما حالا..نه چیزی از غرور تو مانده..نه از دوست داشتن من! "


" دستهایم به آرزوهایم نرسید،آنها بسیار دورند... اما درخت سبز صبرم می گوید: امیدی هست...دعایی هست...خدایی هست "


" امروز به آنهایی می اندیشم که روی شانه هایم گریه کردند و نوبت من که شد دیگر نبودند!! "


" زندگی دفتری ازخاطره هاست،یک نفردردل شب،یک نفردردل خاک،یک نفرهمدم خوشبختی هاست،یک نفرهمسفرسختی هاست،چشم تابازکنیم عمرمان میگذردماهمه همسفررهگذریم.....آنچه باقیست فقط خوبیهاست "


" دریا باش تا بعضی ها از با تو بودن لذت ببرند ،و بعضی ها که لیاقت دیدن تو را ندارند غرق شوند... "


" نه تو مانی و نه من /به حباب لب یک رود قسم/و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت/غصه هم می گذرد / آن چنانیکه فقط خاطره ای خواهد ماند. "


" زندگی آن هنگام زیباست که آدمی بداند فکری به خاطرش در هیاهوست "

" برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم ، من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ، ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن ، نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن "


" اسم تو نبض صدامه وسعت بی انتهامه/تو عزیزی ووجودت تنها حل غصه هامه "

نقطه سر خط!؟

میگویی رسیده ام ته خط
میگویم به خاطر داری اول دبستان را ؟
معلم میگفت نقطه سر خط!؟
میگویی نقطه ، نقطه ، نقطه
میگویند رها کن هر چه گفته
میگویم به خاطر دارید ؟
معلم اول دبستان میگفت
مکث که میکنم ویرگول را فراموش نکنید
خداوند من را نویسنده آفرید
به خاطر دارید ؟
نویسنده ها هر نقطه که میگذارند
سر خطی در کار است

کم تــــــــوقع شده ام



چقدر


کم تــــــــوقع شده ام


نـه آغوشت را میـــــــــخواهم !

...

نـه یک بوســــــــــــه !


نـه دیگر بودنت را


همین که بیایی


از کنارم رد شوی کافیست ...!


مــــــرا به آرامش میرساند حتی


اصطحکاک ســــــــــــایه هایمان ...
 

خداییش مشکل از من بود یا تو

خداییش اینطوی بود حال و روزم
خداییش حقمه اگه بسوزم ؟

من و از دست حرفات خسته کردی

خداییش بد من و وابسته کردی

آخه تو مشکل رو می دونستی

خداییش تو می خواستی می تونستی

جواب مهربونیم و ندادی

نگو نه قدرمو نمی دونستی

من و از دست حرفات خسته کردی

خداییش بد من و وابسته کردی

جوانیم و ازم راحت ربودی

خداییش اون که می گفتی نبودی

انصافا تو رفاقت کم گذاشتی

من عاشق رو اصلا دوست نداشتی

دل تنهام که رسما بود با تو

خداییش مشکل از من بود یا تو

حالا که رفتی و از من جدایی

سوالم اینه حقم بود خدایی ؟

خداییش حقمه تو اوج دردم

پیشم باشی و دنبالت بگردم

بهم عاشق شدن رو یاد دادی

چقدر زود من رو دست باد دادی

خداییش ساده بودم می دونستم

زیادی تو رو سر تر می دونستم

من و از دست حرفات خسته کردی

خداییش بد من و وابسته کردی

جوانیم و ازم راحت ربودی

خداییش اون که می گفتی نبودی

انصافا تو رفاقت کم گذاشتی

من عاشق رو اصلا دوست نداشتی

دل تنهام که رسما بود با تو

خداییش مشکل از من بود یا تو

فراموشم کن ...

فراموشم کن ...

سر فصل ،

بسر امد ...

مانند غروب

دلنشین خورشید ...

در پس روزی

زیبا و  طولانی

رفتن آفتاب

به مانند حکمی

اجرا میشود و

انتظار برای طلوعی دیگر

شروعی دوباره می یابد ...

بودنم ،

شاید ارمغانی نداشت ،

جز مزاحمتی همیشگی ...

گفتم که :

میگویم گفتنیها را

و بعد به انتظار طلوعی دیگر ،

شاید در اسمانی دیگر ،

و در افقی دیگر ...

میدانی که

سرفصل بسر امد ،

آمدم ،

بودم ،

گفتم ،

رفتم ...

خاطره ای شاید ماند ،

مانند ردپایی بر

ساحلی طوفانی

که با هر موج خشمگینی

میرود از یاد و

دوباره با قدمی دیگر

حک میشود بر سینه کش راه ...

فراموشم کن ،

حال بنگر ،

به طلوعی دیگر ...

آنجا نام دیگری ،

فراموشم کن

رفتم که بی پروا شوم

وز عشق تو رها شوم

خواهم روم در کوه و دشت

یا قطـــــره از دریــــا شـوم

رسوای عشق و ناز تو

بودم زمانی راز تـــــــو

خواهم فراموشم کنی

خواهم که مدهوشم کنی

من یار همراه نیستم

باتوهم بستر نیستم

گفتم فراموشم کن

تو

تو فراموشم کن

من که لایق نیستم

فراموشـــــــــــــــم کـــــــــــــــــــــــــن

شقایق گفت با خنده: نه بیمارم نه تب دارم


 
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
می گفت

ادامه مطلب ...

قسم به پرستو

قسم به پرستو
ان گاه که جفتش میمیرد
و تنها به آشیانه باز میگردد
چه غروب غریبی!
قسم به کرم شب تاب
ان گاه که از پیله بیرن می آید
و با نسیم هم آغوش می شود
چه پروازی!
قسم به خورشید
آنگاه که تو بر آن میتابی
چه تلالویی!
قسم به همه دانه ها
ان گاه که در خاک میمیرند
و در نور متولد میشوند
چه رستاخیزی!
قسم به ساقه ای که در باد میشکند
ان گاه که از ایشان جز خاکستری برجای نمی ماند
قسم به تمامی آیینه ها
ان گاه که در برابر آب قرار میگیرند
قسم به لطافت قسم
میدانم
که میدانی
دوستت دارم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

hamtaraneh.com

 

 

 

 

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

 

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم...

 

امشب دوباره تو را گم کرده ام

 

میان آشفته بازار افکار مبهمم

 

توی کوچه های بی عبور پاییزی

 

دستان گرمت را

...

ادامه مطلب ...

امروز

امروز ،
چرکنویس ِ پاک ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!

ادامه مطلب ...