کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
ادامه مطلب ...
الفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم ، که خون از شبم می تراود
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف ، لام ، میم از لبم می تراود
چنان گرم عشقم که آتش
به جای عرق از تبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی بر آید
اجابت ز ِ هر یاربم می تراود
ز دین ِ ریا بی نیازم ، بنازم
به کفری که از مذهبم می تراود
قیصر امین پور
در ابتدای
راهی دیگر خود را باز می یابی
و من
ابتدای
جنون را
از انتهای
فصل معصومانه چشمان تو از سر گرفتم
از ابتدای
فصل مرگ اقاقی باغچه
و درخت
اقاقی پژمرد
تاب
نیاورد دوری نگاهت را
در این
فصل بدنبال تو میگردم
ای
معصومانه غمگین
ز جام عاشقی مستم دگر بار
بریدم مهر و پیوستم دگر بار
به دام عاقلی افتاده بودم
ز دام عاقلی جستم دگر بار
ز عشقت توبه کردم، چون بدیدم
ترا، آن توبه بشکستم دگر بار
مرا معذور دار، ار بر خروشم
که هم دیوانه، هم مستم دگر بار
این چه جهانیست
این چه بهشتیست
این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست ؟
این چه بهشتیست که در آن خوردن گندم خطاست ؟
آی رفیق این ره انصاف نیست
این جفاست
راست بگو راست بگو راست
فردوس برین ات کجاست ؟
راستی آنجا هم ، هر کس و ناکس خداست ؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برین ات کجاست ؟
بر همه گویند که هشیار باش
بر در فردوس بشیند کسی
تا که به درگاه قیامت رسی
از تو بپرسند که در راه عشق
پیرو زرتشت بودی یا مسیح ؟
دوزخ ما چشم براه شماست
راست بگو راست بگو راست
آنجا نیز ، باز همین ماجراست ؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برین ات کجاست ؟
اینهمه تکرار نکن ای همای
کفر مگو ، شکوه مکن بر خدای
پای از این در که نهادی برون
در غل و زنجیر برندت بهشت
بهشت همان ناکجاست
وای به حالت همای
این سر سنگین تو از تن جداست
نه نه نه نه توبه کنم باز
حق با شماست ...!
دانلود
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم
به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم
به من که آخرینه آواره های عاشقم
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها؛ نه هق هق دلـــــــــواپسی
نـذار که از سکوت تـــو پـــــــــرپـــــــــر بشن ترانـه ها
دوباره من بمونم و خاکستر پروانـــــــــــه ها
چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خـــــــاطره
کابوس رفتنت بگو:از لحظه هـــــــــای من بره
چیــــــزی بگو اما نگو: قصه ما به ســـــــــــر رسید
نگـــــو که: خورشیدک من چادر شب به ســـــــــر کشید
دقیقه ها غـــــــزل میگن وقتی سکوت و می شکنی
قناریها عاشق می شن وقتی تو حرف می زنی
دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش تو ام
به من که همبستر تو اما فراموش تو ام
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها؛ نه هـق هـق دلواپســـــی