این قلب من یک امانت است از طرف من به تو
تا لحظه ای که نفس میکشم!
احساسات من امانتیست به تو از طرف قلبم
تا لحظه ای که جان دارم...
این عشقم امانتیست از طرف قلبم
تا لحظه ای که تو را دارم....
بپذیر از من ، آنچه که میتوانم در راه عشقت فدا کنم....
مرا ببخش اگر جز این امانتی چیزی در وجودم ندارم.....
همین قلب را دارم که آن هم روزی فدایت میکنم !
همین چشمها را دارم که در راه عشقت جز اشک ریختن هیچ کاری ندارد!
احساساتم نیز که در راه عشق تو ،تنها برای تو است ....
کاش میتوانستم پرواز کنم و ستاره ها را برایت بچینم
کاش میتوانستم خورشید شوم و برای تو بتابم
کاش میتوانستم قطره ای شوم و بر روی تو ببارم
کاش میتوانستم همچو آسمان سرپناه تو باشم...
همین قلب را که دارم ، انگار تو را دارم
میخواستم قلبم را به تو هدیه دهم ترسیدم ازفردا که این هدیه را دور بیندازی
آن را به تو امانت دادم که اگر روزی خواستی آن را به من پس دهی تو درون آن باشی!
پس دیگر حرفی ندارم، من عاشقم، جز ماندن راهی ندارم!
تو همیشه در قلب منی ، لایق باشی یا نباشی همه هستی منی !
همین که تو را دارم ، انگار همه چیز را دارم دیگر هیچ چیز از خدا نمیخواهم!
اگر خدا به من قلبی داد برای زندگی کردن آن را به تو امانت دادم ،
حالا دیگر هیچ کسی جز تو ندارم....
حالا که دیگر قلبم را به تو امانت دادم
اگر زنده ام به این خاطر است که در قلب تو هستم!
پس تا لحظه ای که نفس میکشی من زنده ام
تا لحظه ای که عاشقی ، من عاشقم
و تا لحظه ای که تو را دارم
اون دو تا مست چشات منو خوابم می کنه
ذره ذره اون نگات داره آبم می کنه
داره می میره دلم واسه مخمل نگات
همه رنگی رو شناختم من با اون رنگ چشات
مثل یک رویای خوش پا گرفتی تو شبام
از یه دنیای دیگه قصه ها گفتی برام
هنوز از حرم تنت داره می سوزه تنم
از تو سبزه زار شده خاک خشک بدنم
دستای عاشق تو منو از نو تازه ساخت
دل ناباور من جز تو عشقی نشناخت
.
.
.
کاش اینجا بودی ...
همیشه اینگونه بوده است:
کسی را که خیلی دوست داری زود از دست میدهی، پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی، پیش از آنکه همهی لبخندهایت را به او نشان بدهی، مثل پروانههای زیبا، بال میگیرد و دور میشود. فکر میکردی میتوانی تا آخرین روز که زمین به دور خود میچرخد و خورشید از پشت کوهها سرک میکشد در کنارش باشی؟
همیشه اینگونه بوده است:
کسی که از دیدنش سیر نشدهای، زود از دنیای تو میرود. وقتی به خودت میآیی که حتی ردی از او در خیابان نیست. فکر میکردی میتوانی با او به همهی باغها سر بزنی؟ هنوز روزهای زیادی باید با او به تماشای موجها میرفتی؟ هنوز ساعتهای صمیمانهای باید با او اشک میریختی ؟
همیشه اینگونه بوده است:
وقتی از هر روزی بیشتر به او نیاز داری، وقتی هنوز پیراهن خوشبختی را کاملاً بر تن نکردهای، وقتی هنوز ترانههای عاشقی را تا آخر با او نخواندهای، ناباورانه او را در کنارت نمیبینی. فکر میکردی دست در دست او خندهکنان به آن سوی نردههای آسمان خواهی رفت تا صورتت را پر از بوسه و نور کند؟
همیشه اینگونه بوده است:
او که میرود، او که برای همیشه میرود، آنقدر تنها میشوی که نام روزها را فراموش میکنی، از عقربههای ساعت میگریزی و هیچ فرشتهای به خوابت نمیآید.
راستی اگر هنوز او نرفته؛ اگر هنوز ، باد ، همهی شمعهایت را خاموش نکرده؛ اگر هنوز پلهای پشت سرت ویران نشده اگر هنوز میتوانی برایش یک گل بفرستی٬ پس قدر تک تک نفسهایش را بدان٬ دستهایش را بگیر و تا ابد کنارش بمان.
گر فاصله ای هست میان من وتو
بردار به لبخندی _ بردار به پیغامی…
سلام _ آی نازنین
باز نامه دادم
نمیره قصه عشقت ز یادم
گذاشتی عمرتو پای دل من
نشستی پای حرفای دل من
نرنجیدی تو از امروز و فردام
نترسیدی که من این سوی دنیام
منو شرمنده کردی با محبت
که دیدار تو اسمش شد زیارت
خیال نکن که بی خیال
از تو و روزگارتم
به فکرتم به یادتم
زنده به انتظارتم
اون جورا که تو فکرمی
حس میکنم کنارتم
اون ور دنیا که باشی
خودم میام میارمت
تنها مگه میذارمت
غصه تنهایی مخور
تنها مگه میذارمت
ببین که چی به روزه _ این زندگیت آوردی
از وقتی دل سپردی
یه عالمه_ غصه خوردی
یادمه_غصه خوردی
موتو_ سفید کردی
روز تو_ سیاه کردی
تو با خودت عزیزم ببین_ که چه ها کردی ؟
خودتو فدای این عشق_ چه بی ریا کردی
تو که رفتی
پریشون شد خیالم
همه گفتم که من دیونه حالم
نمی دونن که این دیونه در فکر شفا نیست
که هر چی باشه اما بی وفا نیست….
خیال نکن که بی وفا از تو روزگارتم
به فکرتم به یادتم _ زنده به انتظارتم
اون جورا که تو فکرمی _ حس میکنم کنارتم
سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم می خواست دگر عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم مونده، ای وای
دل دیوونمو سوزونده ای دل
هنوزم عاشقم، دنیای دردم
مثل پروانه ها دورت می گردم
سفر کردم که از یادم بری، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن، یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد
هنوز پیش مرگتم من، بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم، اینو از من نگیری
دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمم تو رو دید
نشو با من غریبه مثل نا مهربونها
بلا گردون چشمهات زمین و آسمونها
می خواهم برگردم اما می ترسم، می ترسم ، بگی حرفی ندارم
بگی عشقی نمونده، می ترسم بری تنهام بزاری
تو رو دیدم تو بارون، دل دریا تو بودی
تو موج سبز سبزه، تو صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت، تو مهتاب شبونه
مگه میشه نخوندت، تو شعر عاشقونه
دلسوخته تر از همه سوخته گانم
از جمع پراکنده رندان جهانم
در صحنه بازیگری، کهنه دنیا
عشق است این کهنه قمار من بازیگر آنم
با آن که غم باخته در وادی عشقم
بازنده ترین هست در این جمع نشانم
ای عشق، از تو زهر است به کامم
دلسوخت، تن سوخت، ماندن حرامم
عمریست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و تو ذبح مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم، با درد بسازم
من در به در عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف منو من کهنه حریفش
سرگرم قماریم و او رو سر جانم
یکی را دوست می دارم ، ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم ،شاید بخواند از نگاه من ، که او را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند ‹ و ا ی ›
به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست می دارم
ولی افسوس ، او گل را به زلف کودکی آویخت ، تا او را بخنداند
صبا را دیدم و گفتم صبا ، دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم ، تو را من دوست می دارم
ولی ناگه ، ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید
من به خاکستر نشینی ، عادت دیرینه دارم
سینه مالا مال درد ، اما دلی بی کینه دارم
پاکبازم من ولی ، در آرزویم عشق بازی
مثل هر جنبنده ای ، من هم دلی در سینه دارم
من عاشق ، عاشق شدنم
در کدامین مکتب و مذهب ، جرم است پاکبازی
در جهان ، صدها هزاران پاکباز ، در سینه دارم
کار هر کس نیست مکتب داری این پاکبازان
هدیه از سلطان عشق ، بر هر دو پایم پینه دارم
من عاشق ، عاشق شدنم
من از بیراهه های هله بر می گردم و آواز شب دارم
هزار و یک شبی دیگر ، نگفته زیر لب دارم
مثال کوره می سوزد تنم از عشق ، امید طَرب دارم
حدیث تازه ای از عشق مردان حَرب دارم
من عاشق عاشق شدنم ، من عاشق عاشق شدنم
من به خاکستر . . .
کنار سیب و رازقی نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی بی خبر از دلبستگی ، عاشقم
ابر شدم صدا شدی، شاه شدم گدا شدی،
شعر شدم قلم شدی،
عشق شدم تو غم شدی
لیلای من، دریای من آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت
کنار هر ستاره ای نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی بی خبر از دلدادگی، عاشقم
ماه شدم ابر شدی،اشک شدم صبر شدی،
برف شدم آب شدی،
قصه شدم خواب شدی
لیلای من، دریای من آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر در کوچه هایت در به در
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت