گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

تغییر سخت است

http://sorayeh.com/blog/wp-content/uploads/2008/12/dvp4964381_p.jpg


تغییر سخت است

تغییر خوب است

تغییر شهامت می خواهد

تغییر جسارت می خواهد

تغییر بازوان قوی می خواهد

بی خود نیست که بازوانم بیشتر اوقات دردناک است

چرا که تغییر سفت است

چرا که تغییر درد دارد

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
لحظه ای بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به اواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است 
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

به تو گفتم : حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چو کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم ، نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ان شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !

تکیه به شونه هام نکن

تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم،

                     ما که بهم نمی رسیم بسه دیگه بذار برم،

کی گفته به جرم عشق و عاشقی

                                      یه عمری پرپرت کنم،

کنج قفس چادر غم سرت کنم،

من نه قلندر شبم  

                            نه قهرمان قصه هام،

 نه بنده ی حلقه بگوش

                                     نه ناجی فرشته هام.

فریادی برای نکشیدن


فریادی برای نکشیدن

اشکی برای نریختن

عشقی برای جاری نشدن

دلی برای دچار نشدن

سکوتی برای نشکستن

لبی برای نبوسیدن

ترانه‌ای برای نخواندن

شعری برای نسراییدن

نوری برای نتابیدن

دریچه‌ای برای باز نشدن

بالی برای نپریدن

زبانی برای حرف نزدن

آتشی برای نیفروختن

خونی برای نریختن

بغضی برای نترکیدن

دردی برای درمان نشدن

گذشته‌ای برای یادنکردن

آینده‌ای برای ندیدن

حالی برای نشناختن

دستی برای نگرفتن

آغوشی برای آرام نگرفتن

چشمی برای ندیدن

نگاهی برای نخواندن

....

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد  ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم  ِداستان من

یک شب بیا و ضامن  ِ من باش  نازنین !

وقتی دخیـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل  ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم  ِ چشـمت  ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان  ، زمان من

حواست به منم باشه

http://ecard.darkhasti.net/albums/userpics/10006/Gham%26Gharibi_copy.jpg


حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم

هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم

حواست به منم باشه دارم جون میکنم بی تو

چه معصومانه هر لحظه معنا میکنم درد و

حواست به منم باشه هنوز درگیر احساسم

به جز تو حتی من گاهی خودم رو هم نمیشناسم

حواست به خدا باشه تو که اینقدر بی احساسی

تو که از من به جز اسمم نه میدونی نه میشناسی

حواست به منم باشه

خدایا از تو دلگیرم دارم ازغصه میمیرم

چرا قسمت همین بوده که محتاج و زمین گیرم

نه آغوشت و میبینم نه اجابت میکنی دردم

یه کاری کن من از اینجا به اغوش تو برگردم

یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه

نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه

حواست به منم باشه

خدایا زندگی اینجا کنار ادمها سخته

تو دنیا هر کی بدتر بود چرا بی درد و خوشبخته

خدایا کفر حرف من نذار لبهام به حرف واشه

برای رفتن از دنیا حواست به منم باشه

یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه

نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه

حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم

هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم

حواست به منم باشه

تحمل می کنم بی تو به هر سختی

می خواستم بت بگم چقدر پریشونم

دیدم خود خواهی دیدم نمی تونم

تحمل می کنم بی تو به هر سختی

به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیات آرومه

که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه

که بیشتر از خودم قدرتو می دونه

چکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم

تو می خندی چه شیرینه گذشتن تازه می فهمم

...تازه می فهمم

...تازه می فهمم

تورا می خوام تمام زندگیم اینه

دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من

تو خوشبختی همین بسه برای من

...توخوشبختی همین بسه برای من

تکیه به شونه هام نکن

تکیه به شونه هام نکن .....من از تو اتاده ترم.....

ما که به هم نمی رسیم.....بسه دیگه بذار برم.....

کی گفته بود به جرم عشقیه عمری پرپرت کنم؟.....

یه گوشه ای کنج قفس.....چادر غم سرت کنم.....

من نه قلندر میشمو.....نه قهرمان قصه ها.....

نه برده ی حلقه به گوش.....نه مثل اون فرشته ها.....

من عاشقم همینو بس!غصه نداره .....بی کسیم!

قشنگیه قسمت ماست!که ما به هم نمی رسیم



ترکم مکن

ترکم مکن

حتی برای یک روز

زان رو که به انتظار

ایستگاهی متروک خواهم بود

                                     خالی از قطار .

 ترکم مکن

حتی برای ساعتی

که دلتنگی چون بارانی

به آوارم فرو خواهد ریخت

و غبار

                چون هاله ای.

جای پایت به شنها امیدم می دهد

و مژگانت آرامشم.

 

عزیزترین !

ترکم مکن حتی برای ثانیه ای .

 

وقتی تو نیستی

سرگردان سرگشته این سوال مداومم

دلم

دلم را که از دست می دادم. نه، نه، خودم راکه از دست می دادم، خیال میکردم

تمام دنیا را به دست خواهم آورد و تو مال من خواهی شد. اما چه زود فهمیدم

که دیر شده است و چقدر دیر شده بود.

دیگر نه خودم را داشتم، نه تو را و نه تمام دنیا را.همه چیز را از دست داده بودم،

همه چیز. و چقدر دنبال تمام آن چیزهایی گشتم که گم کرده بودم اما دیگر یادم

نمی آمدچه چیزهایی را گم کرده ام . حالا مات و مبهوت و حیران نمی دانم سر

از کجا دراورده ام و نمی دانم چه چیزی جای منی را که گم گشته ام گرفته است.

بیا و ویران کن وجودم را ، آجرهای سنگی بی احساس را بردار و مرا از نو بساز ،

زیر پایم سیمان بریز تا از جایم تکان نخورم . جای چشمهایم آینه ای بگذار تا من

کور شوم و تمام دنیا خودشان را ببینند. و آونگ ساعتی راپیدا کن و در دلم بگذار

تا لحظه های باقیمانده عمرم را به لحظه های فراموش شده خاطراتم پیوند دهد.

دستها، گوشها و لبانم را... . فقط از پشت آینه ها جایی بگذار برای اشک

 ریختنم تا هیچکس گریه کردنم را نبیند و باز پتک بی اعتناییت را بردار و بر سرم

 بکوب ، بیل و کلنگ ات را بر دار و بشکن مرا .

نمی دانم ! این من نیستم ، بیا و مرا در هم شکن . بیا و ... .