گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

دیگر نمی خواهم تو را...

خاکستر این بوستان یادم نمی آرد تو را

آتش زدم بر قلب خود دیگر نمی خواهم تو را

با بی کسان رفتی و من تنها شدم در بی کسی

اینک سکوت تلخ شب یادم نمی آرد تو را

با یک اشارت کردی و با یک حماقت خر شدم!

آن شب میان غنچه ها گفتی نمی خواهم تو را

آن شب به تو گفتم چرا ؟گفتی برو دیگر نیا

گفتم که چه؟ گفتی برو دیگر نمی خواهم تو را

من ماندم و آن غنچه ها با خاطرات تلخ تو

اینک من و این قلب من یادم نمی آرد تو را

در دفترم جایی نبود کز اسم تو خالی شود

اینک همین دفتر دگر، یادم نمی آرد تو را

وقتی خیانت دیدم و دیدم تو را از خود به دور

گفتم بری بهتر شود دیگر نمی خواهم تو را

اینک من و این بوستان با غنچه های لب به لب

با آن همه احساس و غم دیگر نمی خواهد تو را

خاکسترم کردی ولی، اموختی این قصه را

عشقت به تاراجم دهد دیگر نمی خواهم تو را

دیگر نمی خواهم تو را...




عطا