وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ..
خدایا ببخش به درگاهت گناهانم را
رحمی بکن به من نگیر رویای جوانیم را
خدایا قدرتم ده که ببخشم محبت قلبم را
توانم ده که کمک کنم مظلومانت را
خدایا به درگاهت مرا پذیرا باش
من گدایم،تو مرا خواستار باش
خدایا امیدی به غیر از تو ندارم
امیدم نا امید نمی گردد،خوب می دانم
خدایا با تو تنهایی،پریشانی معنا ندارد
چون من تو را دارم زندگی نابسامانی ندارد
دست گذاشتم رو یکی که یک قشون خاطر خواشن
همشون هنر دارن یا شاعرن یا نقاشن
یا که پشت پنجرش با گریه گیتار میزنن
یا که مجنون می شن و تو کوچه ها جار میزنن
دست گذاشتم رو یکی که عاشقم نمیدونست
سر بودم از خیلی ها و لایقم نمیدونست
دست گذاشتم رو یکی که همه دور و برشن
مردشن،دیوونشن،مجنونشن،پرپرشن
دست گذاشتم رو یکی که عاشقاش زیادی اند
همه جورشو دارن هم عجیبن هم عادی ان
دست گذاشتم رو یکی که نه سفیده نه سیاه
ظاهرش گندمیه به چشم ماها کیمیا
دست گذاشتم رو یکی که داشتنش خوابه هنوز
کمترین شاگرد چشماش خود مهتابه هنوز
دست گذاشتم رو یکی که کارش ساختنه
سرنوشت هر کسی که اونو می خواد باختنه
دست گذاشتم رو یکی که اون منو دوست نداره
من تو پائیـــزم و اون اهل یه جا تو بهاره
دست گذاشتم رو یکی که شعرام و گوش میکنه
تا آخرین بیت و میخونه و فراموش میکنه
دست گذاشتم رو یکی که کهکشون قایقشه
انقدر دوسش دارن،هر کی خوبه عاشقشه
دست گذاشتم رو یکی که خندش هم نفس داره
تو تموم نقشه های خوب دنیا دست داره
دست گذاشتم رو یکی، ما رو چه به فرشته ها
برو شاعر تو بمون و عشق و دست نوشته ها
دست گذاشتم رو یکی که از تو خندش میگیره
.. اینا رو دلم میگه،میگه و بعدش میمیره
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم
کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن
تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم
دلم یک دوست می خواهد
که خیلی مهربان باشد
دلش اندازه دریا
به رنگ آسمان باشد
کسی باشد پر از شبنم
پر از پروانه‘آهو‘آب
صدایش چکه ای آواز
نگاهش تکه ای مهتاب
کسی باشد که حرفم را
بفهمد با دل و جانش
پرستوی دلم راحت
بخوابد توی دستانش......