گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

یاد خاطرات و ترس تکرار

لحظه ی دیدار در پیش رویم

تو را دیدم نشستی روبرویم

گره خورد نگاهت در نگاهم

و لبخندی بی اراده بر لبانم

نگاه آرام بر گوشه لغزید

چشم آرام در جستجوت چرخید

لحظه ها بگذشت و رفتم

بی قرار تجدید قرار گشتم
روز شماری روز دیدار کردم
گله از گذر زمان کردم
برسد باز لحظه ی تکرار
چشمم نگران باز این بار
نرم نرمک آرام دزدکانه
در جستجوت بودم کودکانه
دگر روز باز تو را دیدم
این بار بهتر و بسیار دیدم
نگاه ها زیر زیر و پنهان
چند کلامی و لحظه ی پایان
.....
.......
غم ببردی و باز هم
نمی دانم چه شود نمی دانم
در کار روزگار مانده ام
آشنا صدایت لرزاند دلم
راه یافته در وجودم شوق دیدار
یاد خاطرات و ترس تکرار



باز گویم که نگویم

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

که مرا صد گله باشد که به درمان نرسد
از من سوخته دل در دل خود یاد کنید

مشتری در هوس عیش نگاهم می کرد
تا که از آن نگهش جنت شداد کنید

می شود گفت که مرگ است و سراغم آمد
روز هجرم ز حصار قفسم داد کنید

آن صدف را که به یادش لب خود باز بکرد
طفل نا خواسته شد شرم که از باد کنید

باز گویم که نگویم سرم از دست برفت
این چه سریست که سرها همه ازداد کنید

شاید امروز همان پرده دیروز بود
که ز چشمان سحر پرده به در باز کنید

تو بیا آنکه نشان از تو ندارم در خواب
این چه کابوس حرامیست که غمباد کنید

ارزش انسان

ارزش انسان
دشت ها آلودست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه ی دل ها را
علف هرزه ی کین پوشانده ست

هیچ کس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ بر داشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست .

 مصدق

" لحظه های کاغذی "


 

خسته ام از ارزوها ، ارزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

 

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی ، زندگی های  اداری

 

افتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقفهای سردو سنگین ، اسمتنهای اجاری

 

با نگاهی سر شکسته  ، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

 

صندلیهای خمیده ، میز های صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

 

عصر جدولهای خالی ، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی ، نیمکتهای خماری

 

رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

 

عاقبت پرونده ام را ، با غبار ارزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد  خواهد برد  باری

 

روی میز خالی من ، صفحه باز حوادث

در ستون تسلیتها، نامی از ما یادگاری

به خاطر تو جریان دارد


باور کن این زندگی را که هر روز تنها با وجود و یاد تو جریان دارد

باور کن قلبم را که فقط برای تو می تپد...

باور کن عشقم را که در وجودم به خاطر تو جریان دارد

باور  کن مرا منی که بیش از همه دوستت دارم

منی که صبحم را با آهنگ نام تو آغاز می کنم

منی که آفتاب عشقم را بر روی تو گسترانیده ام و گرمایش را

بی دریغ نثارت می کنم

باورم کن....

بودیم



بودیم و کس قدر ندانست که بودیم


باشد که نباشیم و بدانند که بودیم


در بحر فکر افتاده ام


تا دل به مهرت داده ام


در بحر فکر افتاده ام


چون در نمار استاده ام


گویی به محراب اندری

باورم کن....



باور کن این زندگی را که هر روز تنها با وجود و یاد تو جریان دارد

باور کن قلبم را که فقط برای تو می تپد...

باور کن عشقم را که در وجودم به خاطر تو جریان دارد

باور  کن مرا منی که بیش از همه دوستت دارم

منی که صبحم را با آهنگ نام تو آغاز می کنم

منی که آفتاب عشقم را بر روی تو گسترانیده ام و گرمایش را

بی دریغ نثارت می کنم

باورم کن....

این دل بشکسته ام



چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن

چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن چه زیباست

 در خیال با تو زندگی کردن عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم .

 نازنین من همچون نفس کشیدن تو را بخاطر می سپارم.

یک روزه دیگه هم بدون تو گذشت

ساقیا پیمانه ایرا لبریز کن                                    

هر چه دا ری در دهان سرریز کن

ساقیامی ده که مدهوشم کند                   

بی خبر از حال و بیهوشم کند

 ساقیا درد من را درمان نما                                 

جرعه ای می در دل ودر جان نما

 ساقیا محتاج درمان توام                         

 در سرای دل نگهبان توام

ساقیا درمان دردم دست توست                          

این دل بشکسته ام دردست توست