گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

دل خسته ...

باز هم که فراموش کرده ای کجا
آمده ای؟
اینجا قلب من است
آهسته ،
این قلب، شکسته...
نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته
شاید باز هم بی وفایی مثل تو
پشت دیوار
قلبم نشسته !
آمده ای که بگویی پشیمانی؟
اما هنوز چند روزی بیش نیست که از
آن روز گذشته
آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،
بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره
دلم را بسوزان
بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،
بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این
دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...
بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی
ندارم از تو
بگذار در حال خودم باشم ،
نه مهربانی تو را میخواهم ،
و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم ،
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم ،
نمیخواهم دوباره بازیچه دست
این و آن باشم
آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته
اهسته بیا...

عاقبت چت


شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش

به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش

بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست

ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من

ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم

در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام

برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم

به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده

به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست

ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت

خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود

چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت

به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا

ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا

مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من

ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم

به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست

به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر

بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید

که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت




در سینه ات نهنگی میتپد



 

این که مدام به سینه ات می کوبد ،قلب نیست ماهی کوچکی است که دارد نهنگ میشود

 ماهی کوچکی که طعم تلخ تنگ آزارش میدهد وبوی دریا هوایی اش کرده است قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس اما کیست که باور کند درسینه اش نهنگی می تپد؟!

آدم ها ماهی ها را در تنگ دوست دارند وقلب ها را در سینه. اما ماهی وقتی در دریا است وقلب وقتی در خدا غوطه خورد ،قلب است. هیچکس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد تو چطور میخواهی قلبت را درسینه نگهداری؟

این ماهی کوچک ، اما بزرگ خواهد شد واین تُنگ ،تنگ خواهد شد واین آب ته خواهد کشید.پس کا ش راهی می زدی از تنگ سینه ات به اقیانوس.کاش این قطره را به بی نهایت گره میزدی.کاش......

حال همه ی ما خوب است


 حال همه ی ما خوب است. 
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند.



با این همه عمری اگر باقی بود٬

طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد

و نه این دل ناماندگار بی درمان...



تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود

میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است

اما تو لااقل حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟



راستی خبرت بدهم خواب دیده ام

خانه ای خریده ام

بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار...

هی بخند



بی پرده بگویمت

چیزی نمانده است من چهل ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک خواهم گرفت.

دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما میگذرد

باد بوی نامهای کسان من میدهد.

یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟



نه ری را جان!

نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد،

بی حرفی از ابهام و آینه،

از نو برایت مینویسم:



حال همه ی ما خوب است،

اما تو باور نکن!




نمیدونم امشب چه حالی دارم و چی مینویسم.

همه چیزمن توئی.....



نمیدونم امشب چه حالی دارم و چی مینویسم...

فقط میدونم دارم تو کوچه رویاهات قدم میزنم ...

هر چی میام جلو تر ازت دور تر میشم ...

همه کوچه بوی تو رو میده بوی نفسهات ...که از ته صدات منو میخونه...

تنها چیزی که باور نمیکنم دیدنته... شده برام یه آرزوی محال ...

هیچ وقت کنارم نیستی ...این فقط خیال تو که منو دنبال میکنه...

چقدر شیرینه رویایی که رنگ از وجود تو میگیره ...

چقدر آرامش بخشه وقتی که حتی در خیال پیش منی ......

وجودت حتی رویات بهونه موندنمه...پس اونو ازم نگیر......


اشک در چشمان من دریای غم دارد به دل...
خنده بر لب می زنم تا کس نداند درد دل...

مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد....
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد...

با اینکه دوستم نداری دوست دارم خیلی زیاد....



با اینکه دوستم نداری



دوستت دارم خیلی زیاد



تموم دنیا به کنار



دلم فقط تو رو می خواد



مدرک دوست داشتن من



شعرای عاشقونمه



شعرای من شعر نیست



حرف دل دیوونمه



با اینکه چشمای تو



برام همش نشونست



جوابمو نمیدی



حرفات همش بهونست



بهونه هات واسه من



مثل اشکات دروغن



توی دلت دشمنام



نفرتمو نشوندن



با اینکه رفتم از دل



منو نبر تو از یاد



تموم خاطراتو



نسپر به شونه ی باد



به یاد عشق پاکم



گاهی برام گریه کن



یه قطره از اشکتو



به قبر من هدیه کن



با اینکه دنیای من



بازیچه زمونست



اما خدای دلم



تکه . یکی یه دونست


می چینم گل های یاس و رازقی برای تو....

دلم پر می زنه واسه دوباره دیدنت

می شمره ستاره هارو تا روز رسیدنت

می چینم گل های یاس و رازقی برای تو

تا بذارم جلوی رات سر جای پای تو

می کنه بهونه ی دیدنتو باز این دلم

می گه بسه اتتظار کی تمومه غصه و غم

کاغذهای خط خزیم از انتظارم سیاهه

ولی چشم امیدم باز هم به سوی خداهه

پس بیا ورق بزن به سوی لحظه ی نوید

پس بیا ورق بزن این خط خط های نا امید




خنده‌های تو

مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات

روی میزت راه می د‌هی؟

می‌شود وقتی می‌نویسی

دست چپت! توی دست من باشد؟

اگر خوابم برد

موقع رفتن

جا نگذاری مرا روی میز!

از دلتنگیت می‌میرم

 

وقتی نیستی

می‌خواهم بدانم چی پوشیده‌ای

کجا نشسته ای

چه کار می کنی

و هزار چیز دیگر

 

تو بگو

چطور به خودم و خدا

کلافه بپیچم

تا بیایی؟

 

خنده‌های تو

کودکی‌ام را به من می‌بخشد

و آغوش تو

آرامشی بهشتی

و دست‌های تو

اعتمادی که به انسان دارم

...

چقدر از نداشتنت می‌ترسم