گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

گاهیوقتا دلم برای خودم تنگ میشه

این درد نوشته ها نه دلنشین اند نه زیبا اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند که نشانی درد ناک از یک عشق ناکام دارندو تنها مخاطب شان غایب است !!

می نویسمت...


http://www.img4up.com/up2/88667210342014129886.jpg


هیچ کس نمی تواند تو را از رویاهای من بگیرد...


برایت می نویسم تا بدانی با ندیدنت هیچ چیز تمام نمی شود...


برایت می نویسم تا بدانی عاشقانه دوستت دارم.


دنیای من!هیچ کس نمی تواند تو را از لحظه های تنهایی من جدا کند.


می نویسمت...


می خوانمت...


و می دانمت تا بدانی تا همیشه آشنای دلم می مانی.


هیچ کس نمی تواند دنیای کوچک مرا از من بگیرد.


باز هم برایت می نویسم...


نوشتن چاره ی دلتنگی من است.


میدانم بی فایده است و تو هیچ وقت نوشته هایم را نمی خوانی


اما می نویسم تا همه بدانند با آن که برایت هیچ کس نبودم


ولی برایم همه کس بودی.... .


نگاه کن زیبای من...


هیچکس تو بدون تو باز هم هیچکس است


همان هیچی که امروز تهی تر از هر هیچ و پوچ است.


می نویسم...


هر بار که روی از من برمی گردانی...


نه خسته نمی شوم...


برایت عاشقانه تر می نویسم


و شاید خدایی که از آن بالا بی رحمانه نگاهم می کند


روزی دلش برای بی کسی هایم بسوزد!!!


هیچ کس نفهمید که من از دوری تو چه می کشم...


هیچ کس دلیل گریه هایم را نفهمید


و باز هم خدا این وسط خاموش ماند... .


هیچ وقت تو را از رویاهایم خط نمی زنم زیبای من.... .... ....



(روزگار غریبیست نازنین)...!!!!!

تا آخر دنیا قدم می زنم

گریه غرورم رو به هم می زنه


مرد برای هضم دلتنگی هاش


گریه نمی کنه ، قدم می زنه


گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم


نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم


یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم


یک ماجرای تلخ ناگزیرم


یک کهکشونم ولی بی ستاره


یک قهوه که هرچی شکر بریزی


بازم همون تلخی ناب رو داره


اگر یکی باشه من رو بفهمه


براش غرورم رو به هم می زنم


گریه که سهله ، زیر چتر شونش


تا آخر دنیا قدم می زنم

اما کاش قبل از رفتنت ...

پس از رفتنت آرزوهایم را دفن خواهم کرد ...


دفتر خاطراتم را به آب خواهم انداخت ...


وقاب عکس اتاقم را پستوی زمان خواهم سپرد ..

.

نبودنت را باور خواهم کرد و


اجازه ی ورود هیچ نگاهی را


به آرزوهایم نخواهم داد ...


اما کاش قبل از رفتنت ...


به گنجشک های شهر سپرده


باشی برق انتظار را در


چشمانشان نگاه دارند...


شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد...

حسرت خاطرات تو

صدای پای تورا می شنوم


ولی از وجودت خبری نیست


حسرت خاطرات تو


دل شکسته ام را خورد می کند


صدای پای تو مرا به کهکشان ها می برد


به اقیانوس پر تلاطم قلبم


به اعماق وجودم می برد شعله بی فروغ دلم


با خاطرات تو کم تر و کمتر می شود


کاش می شد قلبم دوباره تو را حس می کرد