در ابتدای
راهی دیگر خود را باز می یابی
و من
ابتدای
جنون را
از انتهای
فصل معصومانه چشمان تو از سر گرفتم
از ابتدای
فصل مرگ اقاقی باغچه
و درخت
اقاقی پژمرد
تاب
نیاورد دوری نگاهت را
در این
فصل بدنبال تو میگردم
ای
معصومانه غمگین
ز جام عاشقی مستم دگر بار
بریدم مهر و پیوستم دگر بار
به دام عاقلی افتاده بودم
ز دام عاقلی جستم دگر بار
ز عشقت توبه کردم، چون بدیدم
ترا، آن توبه بشکستم دگر بار
مرا معذور دار، ار بر خروشم
که هم دیوانه، هم مستم دگر بار
این چه جهانیست
این چه بهشتیست
این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست ؟
این چه بهشتیست که در آن خوردن گندم خطاست ؟
آی رفیق این ره انصاف نیست
این جفاست
راست بگو راست بگو راست
فردوس برین ات کجاست ؟
راستی آنجا هم ، هر کس و ناکس خداست ؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برین ات کجاست ؟
بر همه گویند که هشیار باش
بر در فردوس بشیند کسی
تا که به درگاه قیامت رسی
از تو بپرسند که در راه عشق
پیرو زرتشت بودی یا مسیح ؟
دوزخ ما چشم براه شماست
راست بگو راست بگو راست
آنجا نیز ، باز همین ماجراست ؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برین ات کجاست ؟
اینهمه تکرار نکن ای همای
کفر مگو ، شکوه مکن بر خدای
پای از این در که نهادی برون
در غل و زنجیر برندت بهشت
بهشت همان ناکجاست
وای به حالت همای
این سر سنگین تو از تن جداست
نه نه نه نه توبه کنم باز
حق با شماست ...!
دانلود
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم
به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم
به من که آخرینه آواره های عاشقم
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها؛ نه هق هق دلـــــــــواپسی
نـذار که از سکوت تـــو پـــــــــرپـــــــــر بشن ترانـه ها
دوباره من بمونم و خاکستر پروانـــــــــــه ها
چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خـــــــاطره
کابوس رفتنت بگو:از لحظه هـــــــــای من بره
چیــــــزی بگو اما نگو: قصه ما به ســـــــــــر رسید
نگـــــو که: خورشیدک من چادر شب به ســـــــــر کشید
دقیقه ها غـــــــزل میگن وقتی سکوت و می شکنی
قناریها عاشق می شن وقتی تو حرف می زنی
دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش تو ام
به من که همبستر تو اما فراموش تو ام
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها؛ نه هـق هـق دلواپســـــی
از همان روزی که فرزندان« آدم»زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گر چه «آدم» زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون ،دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت،قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ،آدمیت بر نگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی،پاکی ،مروت،ابلهی است
صحبت از عیسی و مو سی و محمد نابجاست
قرن «موسی چمبه» هااست
روزگار مرگ انسانیت است
من ،که از پژمردن یک شاخه گل،از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس،از غم یک مرد در زنجیر- حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلو است
وندرین ایام زهرم در پیاله ،زهر مارم در سبو است
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای!جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند!
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن:مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن:یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن:جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور،در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشقِِ گفتگو از مرگ انسانیت است
تو که نیستــــی از خودم بی خبــــرم
کــــــــی بیاد و کی بشه همسفــــــــــــرم؟
دل من، از تــــــــــــــــــــو جـــدا نیست
این هـــــــــــوا، بی تـو هـــــــــــــــــوا نیست
چی بگـــــــــــــــــم؟ از کی بگـــــــــــــــــــــم؟ وای!
دیگه غم، یکــــــــــــی دوتــــــــــــــــــــــــــا نیست!
تو کـــــــــــه نیستی از خودم بی خبـــــــــــــــــــرم
کی بیــــــــاد و کی بشه همسفــــــــــــــرم؟
دستم از دست تو دور،این شروع ماجــراست
روز و شب ،هفته و ماه،قصه های غصه هـــــاست
بودن اینجا که منم،مرگ بی چون و چـــــــــراست
همه چی از بد و خوب،قصه رنگ و ریـاست!
تو کــه نیستی از خودم بی خبــرم
کی بیــــــاد و کی بشه همسفـرم؟
عشق و مستـی پیچ و تاب،پشت دیـوار ســـیاست
غم غربت نداره؛اونجا که خونـــــــه مــــــــــــــــــاست
میــام اونجــــــــا که برام،خونه خاطــــــــــــــــــره هــاست
تـــــــــــو فقط به من بگـــــــــــــو:پل نشکسته کجـــــــــــــاست؟